توضیحات
پیر شدهام. خیلی پیرتر از آنی که تصور میکردم. هرچه بیشتر پیر میشوم، از آنی که فکر میکردم قرار بود بشوم، فاصله میگیرم. ما آدمها نقطهضعف بسیار ناشناختهای داریم. وقتی چیزی را از دست میدهیم، به گونهای باورنکردنی، خارقالعاده، عزیز و ستودنی میپنداریم و چشمپوشی از آن را فاجعهای جبرانناپذیر تلقی میکنیم.
ربدوشامبرم را به زحمت از تن بیرون میکشم. روی تخت مینشینم تا جورابام را به پا کنم. با کمک عصای چوبیِ خراطیشده که قدمتاش به عهد «لوئی شانزدهم» برمیگردد، از جایم بلند میشوم تا بلوز شش دگمهی سفید «شیواز» را جلوی آینه روی تنم چفت کنم. آینه اگر حقیقتی را برملا سازد، باور خواهم کرد پیر شدهام. از روی میز تحریر، لوح تقدیر دانشگاه پرینستون آمریکا را به خاطر مقالهی «کهکشان در ذرههای کوانتومی متناوب» در ژانویهی سال دوهزاروچهلوهشت را برمیدارم و داخل کشویی که لوحهای رنگارنگی را داشته میاندازم. این آخرین مقالهای است که نوشتهام. مغزم خسته است. چیزی بزرگتر از یک کهکشان دروناش میگردد. کراوات مناسب کتوشلواری را که قرار است بپوشم را از آویزگاه کمد میچینم. امروز آبیِ نفتی با خطوط مورب خاکستری را انتخاب میکنم با کت و شلوار توسی. کلاه مشکیِ «تریلبی» که تا روی ابروهام پائین میآید را روی سرم مرتب میکنم. از میان ساعتهای «هابلوت» و «شنل» و «ویلیام ال»، شنل را روی مچ دست چپم میآویزم. و ادوکلن «دیور» را برای طراوت امروزِ قشنگام به سر و رویام میپاشم. کمی خنک میشوم. باید بروم. مثل جوان بیست و پنج سالهای میمانم که برای رسیدن به سرِ قراری، بیتابی میکند. دیر کردهام. ساعت؛ شش عصر نوزدهم ژانویه دوهزاروپنجاه است. محض اطلاع خودم این موضوع را همین ساعت به خود تاکید میکنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.