توضیحات
«مسئلهی حساب حل میکردم. نمیدانستم ولی زور میزدم تا راه حلش را پیدا کنم. مادر حسابش زیاد تعریف نداشت. برای همین جای بیشتر سؤالاتی که نمیدانستم را خالی میگذاشتم. تفاوت سن امیر و مادر امیر بعد از ده سال چقدر میشود؟ پرسیدم؛ ماما چند سال داری؟ مادر تازه از دست عمقزی راحت شده بود. عمقزی قرص نانش را گرفته بود و رفته بود. ابروهای اخموی مادر زمین را جارو میکرد. وقتی چادرش را پرت کرد گوشهی اتاق فهمیدم نمیشود ازش سئوال کرد. جلوی آینه ایستاد. دستش را روی طاقچه گذاشت. سرش را تا یک وجبی آینه جلو برد. چین نازکی روی پیشانیاش افتاد. خطوط چند لایهی ریزی روی پلکهایش نشسته بود. انگشتش را روی خال درشت زیر لبش گذاشت. بعد موهایش را از وسط باز کرد و تاباند به روی گوشهاش. طوری توی آینه را نگاه میکرد که انگار کسی را جز خودش آنجا میبیند. هر وقت این طور نگاه میکرد میدانستم با خودش حرف میزند. توی خودش با خودش. گاهی وقتها من هم با خودم حرف میزنم. با گروهبان گارسیا. با آقای پتی بل. با دودوسگادن. وقتی هم میخواهم واقعن خودم باشم با آذر حرف میزنم. حرف که نه. اصلن چه حرفی با آذر دارم بزنم. سکوت میکنم. بیشتر اوقات که به فکر آذر میافتم ساکت میمانم».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.