تنها چیزی که پشت دارقالی، میان تارو پود رنگارنگِ زندگی دختری دمِبخت را سرگرم و امیدوار به آینده نگه میدارد، قصهبافی است. قصههایی که رنگ به رنگِ زندگی را در سطرهای درس انشاء جا میدهد. قصههایی که میتواند روزی روشن را به شب تار پیوند دهد. این قصهها، شاید نمود واقعیتهای زندگیِ قصهگو نباشد، ولی همواره برداشتی از تصورات بیرونی و تخیلات درونی او خواهد بود. آذر، تمام دلبستگیهای کوچک و به واقعیت ننشستهی خود را با زبانی ساده و روایتی متفاوت و بدون فصلبندیهای رایج ضمن بافتن قالی روی کاغذ مینشاند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: « ... هر وقت این طور نگاه میکرد میدانستم با خودش حرف میزند. توی خودش با خودش. گاهی وقتها من هم با خودم حرف می زنم. با گروهبان گارسیا. با آقای پتی بل. با دودوسگادن. وقتی هم میخواهم واقعن خودم باشم با آذر حرف میزنم. حرف که نه. اصلن چه حرفی با آذر دارم بزنم؟ سکوت میکنم. بیشتر اوقات که به فکر آذر میافتم ساکت میمانم. و از پنجرهی اتاق به دیوار ترکخوردهی حیاط خیره میشوم. حتا وقتی تووی کلاس درس، آذر به ذهنم میآید، دوست دارم از پنجره، بیرون را تماشا کنم.... »
شما هم می توانید در مورد این کتاب نظر دهید. توجه : کاربر گرامی چنانچه تمایل دارید، نقد یا نظر شما به نام خودتان در سایت ثبت شود، لطفاً لاگین نمایید.